جدول جو
جدول جو

معنی پیش تاختن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش تاختن
(هَُ)
بجلو تاختن. برابر رفتن بشتاب. تاختن قبل از دیگران
لغت نامه دهخدا
پیش تاختن
تاختن قبل از دیگران
تصویری از پیش تاختن
تصویر پیش تاختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
پیشکش کردن، تقدیم کردن، مقدم داشتن، در حضور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه ساختن
تصویر پیشه ساختن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
جنگ کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو دید او گرفت آرزو ساختن
که من با تو آیم به کین تاختن.
اسدی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ تَ)
اسب تاختن. اسب دواندن. اسب دوانیدن. اسب به تک داشتن:
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم.
نظامی.
بی مهره و دیده حقه بازیم
بی پای و رکیب رخش تازیم.
نظامی.
چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد
که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی.
عرفی شیرازی
لغت نامه دهخدا
(هََ ص ص)
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن:
می سوری بخواه کامد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105).
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری.
نظامی.
، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری:
جملۀ آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.
نظامی.
- درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه).
- در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن:
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلائی خواهد آوردن بمن بر.
فرخی.
و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیشه کردن. پیشه گفتن. حرفت و شغل و صنعت خود قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ / دِ شُ دَ)
اسب تاختن. میدانداری کردن:
من از فراق تو بیچاره سیل می بارم
مثال ابر بهاری تو خیل می تازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پله مانندی از چوب که برابر تخت مرتفع نهند تا بر تخت شدن آسان باشد، میر کوچکی که کنار یا نزدیک تخت نهند پا تختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
بحضور بردن، عرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه ساختن
تصویر پیشه ساختن
پیشه کردن حرفه و شغل خود قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
الجاهزة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
Prefabricated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
préfabriqué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabrykowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
iliyojengwa awali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
предварительно собранный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
vorgefertigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیش ساخته، آماده شد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
پیش ساختہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
পূর্বনির্মিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
조립된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabrike
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
预制的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
プレハブ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
מוכן מראש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
पूर्वनिर्मित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabrikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
попередньо зібраний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
geprefabriceerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabricado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabbricato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
pré-fabricado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
สำเร็จรูป
دیکشنری فارسی به تایلندی